سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان هایی از حضرت مهدی(عج)
با اظهار دوستی، دوستی استوار می شود . [امام علی علیه السلام] 
»» آب خوش گوار

1.    آب خوش گور

2.    او بسیار به حج می رفت واز مسافرتها یش خاطرات شیرین داشت

3.    می گفت: در یکی از سفر هایم یک روز از پیاده روی خسته شدم به سایه درختی رفتم تا لحظه ای استراحت کنم  خواب بر چشمانم غلبه کرد وقتی بیدار شدم که کاروان حاج رفته بود ومن تنها مانده بودم!!

4.    نمی دانستم بکدامطرف بروم؟ وحشت سرا پایم را گرفته بود بیادم آمد از سید بن طاووس در کتاب امام نوشته بود که اگر کسی راه را گم کرد با صدای بلند صدا بزند یا ابا صالح(عج) پس به سمتی متوجه شدم وبا آواز بلند صدا می   کردم  یا ابا صالح (عج)"ومقصودم حضرت صاحب الامر (ع)بود"در این حال فریاد میکردم عربی رادیدم که سوار بر قافله ای است مانند مانند عربهای بدوی بمن فرمود از کاروان عقب مانده ای :گفتم آری

5.    فرمودند در ردیف من سوار شو تا ترا بقافله برسانم من سوار شدم ساعتی نگذشت که به قافله رسیدم مرا پیا ده کرد و فرمود برو

6.    گفتم :تشنگی مرا رنجور کرده دیدم از زین مرکب خود مشک آبی بیرون آورد ومرا سیراب کرد !بخدا سوگند که هرگز لذیذتر وگواراتر ازاز آن نیاشامیده ام! سپس به کاروان ملحق شدم و متوجه او شدم او را ندیدم در کاروان جستجو کردم وهرچه کوشش کردم دیگر او را ندیدم

 التماس دعا :باقر زمانی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باقر زمانی ( سه شنبه 87/1/13 :: ساعت 10:44 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حضرت مهدی (عج)
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 4629
» درباره من «

داستان هایی از حضرت مهدی(عج)
باقر زمانی
انشا ءالله با توکل به خدا ویاری خود حضرت بتوانم وبلاگ خوبی تقدیم نمایم

» پیوندهای روزانه «


» آرشیو مطالب «
بهار 1387
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ «

» طراح قالب «